هرروز دلتنگ تر میشم

اخه مگه این دلتنگی یه نهایتی نداره؟ مگه میشه هرروز دلتنگ تر از روز قبل بشی؟؟؟ تا کجا قراره ادامه پیدا کنه و این حس کمبودت، بیشتر و بیشتر شه؟

اینقد هرروز دلم برات تنگ میشه که فک نمیکنم روز بعد قراره دلتنگ تر از اینم بشم.

همش تصورت میکنم، اینجا 

کنار خودم!

تصور میکنم بودنت رو، حس کردنت رو ، نگاه کردن تو چشمات رو، حرف زدن باهات رو، بغل کردنت رو

دوست دارم اندازه کل این‌روزایی که نبودی برام حزف بزنی

تک تک فکرایی که از ذهنت گذشته، تک تک حس هایی رو که داشتی رو برام بگی

دوست دارم یه کتاب اعتراف ازت میداشتم و میخوندم و منم میفهمیدم تو دل تو چیا میگذره.

همش منم که دارم هرروز برات اعتراف مینویسم

غافل ازینکه میدونی من چقدر دیوونه ی اعتراف های تو هستم!

یادم افتاد از روزای اولی که رفتی، از حرفا و فکرای بی اساسی که میکردی

ازینکه فکر میکردی نباشی من فراموشت میکنم

میرم دنبال زندگی خودم، دوست داشتنمو سطحی دیدی و فک کردی بخاطر مشکلاتی که پیش اومد قراره من یه رفیق نیمه راه بشم و ندیدنت منو مایوس کنه و باعث بشه مسیرمو عوض کنم و ازت فاصله بگیرم

اون روزا عصبانی میشدم‌از حرفات ولی دلگیر نه.

ولی الان که به اون حرفات و فکرات فک میکنم عصبانی نمیشم

ولی سخت دلگیر میشم، 

بغضم میگیره و قلبم سنگین میشه که با اون همه مشکلات و ناراحتی ای که پیش اومد فک کردی من یه ادم نامرد هستم که از فرصت استفاده میکنم و فرصت میبینم برای خودم که برم دنبال یه زندگیه بی دغدغه.

دلم میسوزه برا خودم که این همه دلتنگی و‌دوری و‌نگرانی رو به چشمم دیدم و به جون خریدم و خواستم محکم باشم و کنارت باشم

ولی تو منو نیمه راه و ترسو و کم‌صبر دیدی.

نه اینکه بهت حق ندمو درک نکنم فکرای بی اساست رو، نه

فقط اینکه چرا دوست داشتن و عشق منو دست کم گرفتی؟؟؟؟؟

دوست دارم بدونم کسی که اون روزا اون حرفا رو بهم میزد و هرروز منو تحت فشار میذاشت که دارم ازش دور میشم و فکرم جای دیگس،الان حرفاشو پس گرفته یا هنوزم دلش به من قرص نیست؟؟؟

من منتظرم که فقط برگردی پیشم.

می پسندم 0 نمی پسندم 0

این مطلب در تاریخ: 19 دی 1398 ساعت: 4:22 منتشر شده است

این روزا هرچقد دورو برم شلوغ تر شده، هرچقد بیشتر میرم‌بیرون، هرچقد بیشتر وقتم رو بیرون خونه میگذرونم، همونقدم بیشتر دلتنگ‌‌میشم

بیشتر دلم‌میگیره، بیشتر میبینم نبودت چقد کلافم میکنه

بیشتر هرجارو نگاه میکنم جای خالیت رو میبینم که باید میبودی و دستمو میگرفتی و تو این شهر درن دشت میکشوندی دنبال خودت و لذت میبردیم‌از قدم به قدم و لحظه به لحظه ی وقتی رو کنار هم میگذرونیم.

من روز به روز بیشتر میفهمم چقدرررر عمیق دوست دارم، چقدر عمیق وابستت شدم و چقدر نبودت میتونه کلافم کنه و روحیم رو خراب کنه.

میدونی این روزا همش دارم‌به این فکر‌میکنم که اگه یه روزی قرار باشه من‌ از تو فاصله بگیرمو عشق دور هم باشیم باید چجوری دلم تاب بیاره؟؟؟

دارم‌فک‌میکنم‌من اینقدر وابستت شدم و اینقدر هروز و شب و ساعت و‌دقیقه و ثانیه هام‌رو با تو پر‌کردم که واقعا نمیتونم از خونه بیام بیرون و تورو نخوام و نبینم کناره خودم

اینقدر همه جای این شهر و کنار تو و دست تو دست تو بودم که دیگه نیمتونم خاطره سازی تورو نکنم کنار خودم

میدونی یه وقتایی اینقد حجم خاطره هایی که با کسی داری زیاد میشه که دیگه نمیتونی از زندگیت و‌ذهنت درش بیاری

تو و عشقت تک‌تک سلولای بدن من رو اشغال کردید و هرجا رو نگاه میکنم تورو میبینم

و نبودت رو احساس میکنم

این‌روزها خیلییی بیشتر از قبل به داشتنت فکر میکنم

به سهم خودم‌از تو

به این‌راهی که توش پا گذاشتیم

به اینکه باید چیکار کنم با این حسرت و گره ای که براش هیچ راه حل پیدا نمیشه.

دلم میگیره و خیلی بیشتر از همیشه احساس رسیدن به بن بست رو میکنم که با این حجمی عشقی که نسبت با تو توی خودم دیدم باید چیکا کنم؟؟؟؟؟

اصلا این روزها مارو عمیقا برده تو فکر

هردو‌بیشتر و‌بهتر فهمیدیم که چی و کی هستیم برا هم

اصلا شد مثل یه آزمون برای محک زدن خودمونو عشقمون و نیازمون به همدیگه.

من فهمیدم چقدددر بهت وابسته شدم

چقدررر دوست دارم

چقدر نبودت میدونه منو از پا در بیاره

چقدر این‌دلی که ادعا داشتم دیگه محتاج و وابسته ی کسی نمیشه اسیر تو شده.

فهمیدم دوباره از پا درومدم و دوباره همه زندگی و احساس و توانم رو دادم دست یکی که عاشقونه میپرستمس.

فهمیدم که شدم دلداده ی تو.

چقدر دلم تنک شده برات، چقدر به ارامش وجودت نیاز دارم

چقدر این شهر بدون تو دلگیره، چقدر روزام سخت میگذره

چقدر در عین حالی که کس و کار زیاد دارم، بی کس شدم.

چقدر جای خالیت رو کنارم احساس میکنم.

چقدر خلا نبودنت اینجا اذیتم میکنه

چقدر کم دارمتتتتت.

دوست دارم

خیلیییی بیشتر از اونی که حسش میکنی.

من به تو و تلاشت برای برگشتت کنارم، ایمان دارم،

من‌منتظر روزهای خوبمونم

من دلم اروم میگیره با فکر گذشتن این روزهای به نسبت کمی که باید بگذرونیم برای دوباره کنار هم‌بودنمون.

میدونم از سختی ها و‌سزبالایی ها گذر کردیم و تو سراشیبی و دور تندی هستیم که نگاهمون به اون مونده راه کمی هست که باید با همه انرژیمون بدوویم و برسیم پایین قله و نفس عمیق بکشیم که هرچقد سختتتت، پشت سر گذاشتیم

منو‌تو قسمت سخت ماجرا رو گذروندیم و برای همین روزها برامون بهتر و راحتر میگذرن، هرچند دلتنگتر‌و‌ بی تاب تر شدیم

ولی میدونیم که خیلی زود دوباره شروع عاشقانه های من و توه.

عاشقتمممم تا همیشه.

❤️❤️❤️❤️

میدونستم رو‌به پیشرفتیم

میدونستم روزای خوبمون تو راهن

میدونستم خیلی زودتر از چیزی که قرار بود منتظرش باشیم همه چی اونجورص که باید و منتظرش هستیم پیش میره.

اصلا مگه میشه وقتی این همه عشق و انگیزه هست ، دست رو‌دست نشست و تلاشی نکرد برای هرچه زودتر دیدن هم دیگه؟

روزای خوبمون تو‌راهن

دی ماه ، ماه قشنگی میشه برای من و تو، این رو میدونم

میدونم که آذر ماه سنگین و طولانی و دلگیر تموم شد.

میدونی برای من و تو آذر ماه ، ماه یلدا بود.

چون‌طولانی ترین ماه سال بود که گذشت.

و درست مثل شب های بعد از یلدا، قراره این روزا و این ماه هم برای من و تو روشنتر باشه و سریع تر بگذره.

من این ماه رو‌ دوست دارم

چون‌میدونم قراره با سریعترین زمان ممکن تموم بشه و روزایی که منتظرش هستیم از راه برسن.

چقدر روزای قشنگی رو پیش رومون داریم

چقد ذوق و شوق داریم

چقد نقشه داریم

چقد فکر و خیال کردیم

چقد رویا بافتیم

می پسندم 0 نمی پسندم 0

این مطلب در تاریخ: 19 دی 1398 ساعت: 4:22 منتشر شده است

حتما که نباید کلی بنویسمو توضیح بدم هرچی که تو فکرمه

گاهی فقط دلت میخواد ساکت باشی و خیلی مختصر و مستقیم حرفتو بزنی

مثلا امشب فقط میخوام بگم خیلی دوست دارم

خیلی بیشتر از اونی که هردو فکرشو میکردیم

خیلییی دلتنگتم و عجیب هواتو کردمو بیتاب دیدن و لمس وجودتم.

بهترینه منی

عاشقتم.

روزای زیادی گذشت از نبودنت

نه اونقد زیاد که ماه ها و‌سال ها باشه، ولی برا من و تویی که دور نموندیم این همه از هم، همونقد معنی میده.

دارم فک میکنم که تابحال اینقد دور نبودیم، این همه روز

ولی اینجوری نیست واقعیتش، بوده که یه ماه دور بودیم و خیلی طولانی شده رفتنو برگشتنت

پس چرا ایبار اینقد سخت گذشت م به چشممون اومده و فک میکنیم یه قرن گذشته و منو تو نمیتونیم هیچ کاری برای این دوری و عذاب بکنیم؟

واقعا چراااا؟؟

شاید چون میدونیم قراره هنوزم خیلی طولانی تر از اینی که گذشت بشه بیشتر از روزایی که تا الان گذشته طول میکشه که دوباره تو برگردی.این سختتر میکنه تحمل دوری و عذاب نبودنت رو

انگیزه و امید و دلخوشیم به روزی که میای کمتر شده

چون‌میدونم اون روز اونقدام هنوز نزدیک نشده.

ولی خب هرچی که هست خیلیییی لذت داره که اینجوری دلتنگ شدم و بیقراری میکنمو دلم‌میریزه پایین و استرس اون روزو دارمو مثل یه عاشق ۱۵-۱۶ ساله یه حسای خاص و ناب و شیرینی رو دارم

یه انتظاری که خیلییی سخته ولی تهس یه عجیب بودن خاصی داره

من‌همیشه دلم‌برا اولین تجربه هامون

اولین حسامون

اولین حرفایی که‌ بینمون رد و‌بدل شد

اولین شرم‌ و حیا و خجالتامون

برا هرچی که اولین بار‌بود کنارت تجربه میکردم خیلییی تنگ شده بود

برا اون ضربان قلبی که وقتی دفعه های اول میرفتیم‌ بیرون

دستمو‌میگیرفتی

میبوسیدیم و نمیدونستم باید چیکا کنم و بروم نمیاوردم که چقددد قلبم تپش گرفته و خجالت کشیدم، ولی از درون یه حس عجیب ناباوری و لذتی برام داشت

دلم‌براشون خیلی تنگ شده بود

الان انگار دوباره زندگیمون برگشت به همون روزا

دوباره همون حسا

همون هیجانا

همون استرسا

همون تپش

همون حتی خجالت

من فک میکنم دوباره همون خجالت هارو هم دارم

ولی شیرین ترشو، پرعشق ترشو، حریص ترشو، تشنه ترشو

چون میدونم اخر لذت عشق با تو لذت چه وصف نشدنی ایه.

هیچ کی‌نمیفهمه و نمیتونه درک کنه چی میگم. جز خودت

اصلا همین که قصه عشقمون یه قصه ی رازماننده بین خودم خودت که هیچ‌وقت نخواستیم خیلی از حرفام و خاطره هامونو به بقیه بگیم و فک میکنیم اگه بگیم درک نمیکنن دیووونه بازیامونو خودش خیلیییی خاصه می پسندم 0 نمی پسندم 0

این مطلب در تاریخ: 19 دی 1398 ساعت: 4:22 منتشر شده است

بعضی روزا همششش عشقه

بعضی روزا همش کدورته

بعضی روزا همش سکوت و قهره

بعضی روزا همش دعواست و بگو و مگو و کوبوندن همدیگه

بعضی روزا هم عشق هست هم دعوا و جنگ

همش قشنگه

چون همش تهش حس تعلق و دوست داشتن و بهم برگشتن رو داره

تو همهی به سرو‌کله ی هم زدنا، تهشششش دوباره میشه همون عشق و‌ارامش همیشگی

حالا ممکنه گاهی خیلی اون بحثا انرژی بر باشه و دلخوریا شدید تر

ولی خب اون موقع ها دوباره اشتی کردنش هم شیرین تره

اخ که گاهی میشه که ادم‌میگه اصلا میذارمششش کنار

اصلا من همینم

اصلا دوست دارم اینکارو کنم

اصلا کوتاه نمیام

اصلا میخوام که تا تهش برم و حتی اگه شده جدا شم ازش

ولی همش بلفه

نشدنیه

وقتی ماله هم میشی و دل و احساس و قلبت باهم یکی میشه

تو‌لحظه زیاد شعار میدی

ولی اخرش بدون اون میمیری و دق میکنی

گاهی دیووونه میشی غیرتی میشی هرچی که نباید بگی رو بهم میگی، ولی به این فک نمیکنی که لعنتی کل زندگیه من‌رو‌تو‌بنا شده

تو به چیییی گیر میدی اخه؟ به منی که لحطه لحظه ام رو با تو ساختم و دارم رو زندگیم قمار میکنم سر با تو بودن؟

تو چجوری میتونی بترسی از ، از دست دادن من‌وقتی میبینی چجوری برا ثانیه ای با تو بودن از دنیا هم میگذرم.

با تو همه چی خوبه

همه چی لذت بخشه

همه چی هیجان و اشتیاق داره برام

همه چی عاشقانس

با تو میشه ساده ترین زندگی رو داشت و ببشترین لذت رو‌برد

با تو میشه همه ی عشق رو مزه مزه کرد.

تو نهایت همه چیزی.

تو همونی که میگن نیمه گمشدته و تو همه چی جفت و‌لنگه ی همی

تو خوده خوده عشقییییی.

❤️❤️❤️❤️

یه ماه دیگه

همیچین روزی چی در انتظارمونه؟

همو دیدیم و این کلافگی و دلتنگی تموم شده؟ اصلا شاید ماه بعد یه شبی مثل امشب بغلم بودی

کنارم بودی

یا نه، لااقل داشتیم باهم چت میکردیم و گرم بحث کردن و صحبت باهم بودیم.

خداروچه دیدی. شاید بعد این همه چشم انتظاری روزایی رو داشته باشیم که تمام این سختی و دلتنگی و دوری رو بشوره و ببره.

همیشه بعد همه سختی ها و دوری ها و غصه ها، یه تجربه ها و روزای شیرینی هست که با خودت میکی اون همه در به دری و اذیت و غصه ای که خوردم، ارزش این روزا و لحظه ها و لذت حال رو داشت.

برای من و تو، وقت حکم طلا رو داره

هر لحظه و ثانیه و دقیقه اش با ارزشه و نباید دور از هم سپری بشه

روزایی هم که بدون هم گذشته رو هم باید جوری جبران کنیم که هیچ حسرتی توش نباشه.

من میخوام امیدوار باشم به ماه بعد

که قراره چه شب هایی رو تا صبح کنارت باشم و اینقددر عطر تنت رو بو‌ بکشم، اینقد گرمای بدنت رو حس کنم، اینقد نرمی بدنت رو لمس کنم که باورم باشه تموم شد دلتنگی و برای همیشه دوباره برگشتی پیشم.

من از خدایی که همیشهههه حواسش بهمون بوده و هست و برامون همه چیرو محیا کرده و هوامونو داشته میخوام که با اومدنت ارامشی و لحظه ها و‌موفعیت هارو بده که یادمون بره دلتنگیمون چه شکلی بوده.

بهترین حس، بدجوری دلتنگتم.

می پسندم 0 نمی پسندم 0

این مطلب در تاریخ: 19 دی 1398 ساعت: 4:4 منتشر شده است

میدونستم رو‌به پیشرفتیم

میدونستم روزای خوبمون تو راهن

میدونستم خیلی زودتر از چیزی که قرار بود منتظرش باشیم همه چی اونجورص که باید و منتظرش هستیم پیش میره.

اصلا مگه میشه وقتی این همه عشق و انگیزه هست ، دست رو‌دست نشست و تلاشی نکرد برای هرچه زودتر دیدن هم دیگه؟

روزای خوبمون تو‌راهن

دی ماه ، ماه قشنگی میشه برای من و تو، این رو میدونم

میدونم که آذر ماه سنگین و طولانی و دلگیر تموم شد.

میدونی برای من و تو آذر ماه ، ماه یلدا بود.

چون‌طولانی ترین ماه سال بود که گذشت.

و درست مثل شب های بعد از یلدا، قراره این روزا و این ماه هم برای من و تو روشنتر باشه و سریع تر بگذره.

من این ماه رو‌ دوست دارم

چون‌میدونم قراره با سریعترین زمان ممکن تموم بشه و روزایی که منتظرش هستیم از راه برسن.

چقدر روزای قشنگی رو پیش رومون داریم

چقد ذوق و شوق داریم

چقد نقشه داریم

چقد فکر و خیال کردیم

چقد رویا بافتیم

می پسندم 0 نمی پسندم 0

این مطلب در تاریخ: 19 دی 1398 ساعت: 4:4 منتشر شده است

امشب منو آرزو‌ کردی؟؟؟

اصلا آرزوهات چیا هستن؟ چجوری هستن؟ 

اخه بعضی وقتا آدم فک میکنه آرزوی بعضی چیزارو داره

ولی وقتی میاد آرزوش میکنه و میبینه برای داشتن باید تن به چه ها که نداد و دل از چیا که نکند حتی دست و دلش نمیره ک به زبون بیارتش

تو چی؟ دلت اومد آرزوم‌کنی؟

آرزو همیشه یه معجزش ، یه لذت تمامه که آدم طلبش رو میکنه، ولی خب تقدیرو سرنوشت ما از قبل چیزایی رو برامون رقم‌ زده که حتی آرزو همدیگه رو هم کردن ، خیلی دل شیر میخواد.

ولی من بازم تورو آرزو‌میکنم، بازم تورو میخوام، فقطططط توووو

یه روزی بیاذ که وقتی میخوابم تو آخرین تصویری باشی که قبل اینکه پلک رو‌هم میذارم روبرو چشامی و میبینم

با خیال راحت بخوابم

بدون‌ترس از دست دادن وقت و‌زمان

بدون اون استرسی که از تموم شدن شب دارم 

چشامو ببندم راحتتتت بخوابم

صبح‌چشامو باز کنم ببینم بازم اولین تصویری که میبینم تویی که کنارمی

بدونم تموم نشده و با خیال راحت میتونم به روزمرگی هام‌برسم و هرکدوم بریم سمت کار و درگیری های روزانمون

چون قراره دوباره شب رو کنار هم باشیمو بخوابیم

چون‌قرار هرشب کنار تو باشم

هر روز کنار تو بیدار شم

این‌بهترین لذت دنیاس که بدونم زمان محدودیتی برا منو تو ایجاد نمیکنه و من هرچقد که بخوام میتونم ببینمت، لمست کنم و بدونم مال منی و همیشه هستی

شیرین تر از حس مالکیت هم اصلا مگه هست؟

من اون حس و آرزو میکنم زمانی که تو چشم همه زل میزنمو با غرور میگم تو ماله منی و دست تو دست تو دنیا رو ماله خودمون میکنم.

بیا و ماله من شوووووو.

❤️❤️❤️❤️

روزای زیادی گذشت از نبودنت

نه اونقد زیاد که ماه ها و‌سال ها باشه، ولی برا من و تویی که دور نموندیم این همه از هم، همونقد معنی میده.

دارم فک میکنم که تابحال اینقد دور نبودیم، این همه روز

ولی اینجوری نیست واقعیتش، بوده که یه ماه دور بودیم و خیلی طولانی شده رفتنو برگشتنت

پس چرا ایبار اینقد سخت گذشت م به چشممون اومده و فک میکنیم یه قرن گذشته و منو تو نمیتونیم هیچ کاری برای این دوری و عذاب بکنیم؟

واقعا چراااا؟؟

شاید چون میدونیم قراره هنوزم خیلی طولانی تر از اینی که گذشت بشه بیشتر از روزایی که تا الان گذشته طول میکشه که دوباره تو برگردی.این سختتر میکنه تحمل دوری و عذاب نبودنت رو

انگیزه و امید و دلخوشیم به روزی که میای کمتر شده

چون‌میدونم اون روز اونقدام هنوز نزدیک نشده.

ولی خب هرچی که هست خیلیییی لذت داره که اینجوری دلتنگ شدم و بیقراری میکنمو دلم‌میریزه پایین و استرس اون روزو دارمو مثل یه عاشق ۱۵-۱۶ ساله یه حسای خاص و ناب و شیرینی رو دارم

یه انتظاری که خیلییی سخته ولی تهس یه عجیب بودن خاصی داره

من‌همیشه دلم‌برا اولین تجربه هامون

اولین حسامون

اولین حرفایی که‌ بینمون رد و‌بدل شد

اولین شرم‌ و حیا و خجالتامون

برا هرچی که اولین بار‌بود کنارت تجربه میکردم خیلییی تنگ شده بود

برا اون ضربان قلبی که وقتی دفعه های اول میرفتیم‌ بیرون

دستمو‌میگیرفتی

میبوسیدیم و نمیدونستم باید چیکا کنم و بروم نمیاوردم که چقددد قلبم تپش گرفته و خجالت کشیدم، ولی از درون یه حس عجیب ناباوری و لذتی برام داشت

دلم‌براشون خیلی تنگ شده بود

الان انگار دوباره زندگیمون برگشت به همون روزا

دوباره همون حسا

همون هیجانا

همون استرسا

همون تپش

همون حتی خجالت

من فک میکنم دوباره همون خجالت هارو هم دارم

ولی شیرین ترشو، پرعشق ترشو، حریص ترشو، تشنه ترشو

چون میدونم اخر لذت عشق با تو لذت چه وصف نشدنی ایه.

هیچ کی‌نمیفهمه و نمیتونه درک کنه چی میگم. جز خودت

اصلا همین که قصه عشقمون یه قصه ی رازماننده بین خودم خودت که هیچ‌وقت نخواستیم خیلی از حرفام و خاطره هامونو به بقیه بگیم و فک میکنیم اگه بگیم درک نمیکنن دیووونه بازیامونو خودش خیلیییی خاصه می پسندم 0 نمی پسندم 0

این مطلب در تاریخ: 19 دی 1398 ساعت: 4:4 منتشر شده است